جدول جو
جدول جو

معنی بی دین - جستجوی لغت در جدول جو

بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
فرهنگ فارسی عمید
بی دین
بی کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد
متضاد: خداشناس، دیندار، مومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ)
مرکّب از: بی + دیت، که دیت ندارد. بی خون بها:
بیدیت است آنکه تو خون ریزیش
بی بدل است آنکه تو آویزیش.
نظامی.
رجوع به دیت شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دینار، بی پول، مفلس، بی زر:
سؤال کردم گل را که بر که میخندی
جواب داد که بر عاشقان بی دینار،
عمادی شهریاری،
رجوع به دینار شود، سهل، آسان، (فرهنگ فارسی معین)، لطفاً (در تداول عامه)، این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
دین خوب. و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لغتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب وعجم در بعضی لغات مشارکت دارند، از آن جمله دین، تنور، خمیر، دینار، درهم، کفن، و غیره. (انجمن آرا) (آنندراج). دین و آئین حضرت زردشت که دین بهی گویند. (ناظم الاطباء). دین زردشتی. گبر. مجوس.
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + زین، که زین ندارد، اسب لخت، (ناظم الاطباء) :
اسب بی زین همچنان باشد که بی دسته سبوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی دینی
تصویر بی دینی
لا مذهبی، بی کیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدین
تصویر بیدین
آنکه دین ندارد بی کیش لامذهب مقابل دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی درنگ
تصویر بی درنگ
بلافاصله، بی تامل، فورا، فوری، الساعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بدیل
تصویر بی بدیل
بی همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتداد، الحاد، رفض، کفر، لامذهبی
متضاد: خداشناسی، دیندار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
بلا فمٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
Inarticulate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
بے زبان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
невнятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
unartikuliert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
невиразний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
niewyraźny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
不清楚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
isiyojulikana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
অস্পষ্ট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticolato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
belirsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
불분명한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
不明瞭な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
לא ברור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
अस्पष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
พูดไม่ชัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
onduidelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
tidak jelas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی